گروه دوچرخه سواری اطلس بوشهر

گروه دوچرخه سواری اطلس بوشهر

خاطرات ، گردش ها و برنامه های دوچرخه سواری در بوشهر
گروه دوچرخه سواری اطلس بوشهر

گروه دوچرخه سواری اطلس بوشهر

خاطرات ، گردش ها و برنامه های دوچرخه سواری در بوشهر

تور دوچرخه سواری اراک به همدان - قسمت اول


 

 سفر اینبار ما طبق برنامه ریزی خودمون نبود و در واقع وحید برای سفر ما رو به اراک دعوت کرده بود و ما که  دوست داشتیم عرض ساحل دریای خزر از ترکمن صحرا تا آستارا رو در این فصل رکاب بزنیم منصرف شدیم وانجام این تور رو که فصل مناسب اون در خرداد ماه بود رو به یک فرصت دیگه واگذار کردیم باز هم کارهای معمول مثل هماهنگی با هیئت دوچرخه سواری وگرفتن نامه های لازم چند روز مانده به سفر و انجام کارهای روتین خودمون به علت اینکه چند روز غیبتمون رو جبران کنیم هفته شلوغی رو برامون بوجود آورد ولی در نهایت روزسفر یعنی دوشنبه 26/3/91 فرا رسید.

این دفعه چون اتوبوس مستقیم به اراک نداشتیم تصمیم گرفتم با ماشین خودم بوشهر تا اراک رو بریم واز اونجا با دوچرخه مسیرهای اراک ، شازند ، هندودر ، بروجرد ، ملایر، تویسرکان ، سرکان ،شهرستانه، گنج نامه و همدان رو رکاب بزنیم.

بعد از در آوردن طوقه هام و گذاشتن تنه روی صندلی عقب وگذاشتن خورجین وباقی وسایل در صندلی عقب به در منزل مهرداد رفتم تا او تمام وسایل خود رو در صندوق عقب جا بده و در نهایت در ساعت هشت راه افتادیم.  

 

در ابتدای سفر حدود 2 ساعتی بخاطر کاری که مهرداد در دانشگاه آزاد داشت معطل شدیم ولی درنهایت ساعت 10 به طرف یاسوج حرکت کردیم. تنها مسئله مهم تا یاسوج متوقف کردن ما توسط پلیس راه به علت سرعت غیر مجاز بود و اونم با چرب زبونی مهرداد و دادن بیست هزارتومن دستی و خوردن پرتغال از دست افسر راهنمایی به خیر و خوشی تمام شد.
بعد از گذشتن از یاسوج مسیر زرین شهر رو برای رفتن به اصفهان آماده کردیم و در حدود 6 بعد از ظهر به اصفهان رسیدیم و از اونجایی که مقداری لوازم نیاز داشتیم به فروشگاه لوازم دوچرخه آقای گوهریان رفتیم و از بس این فروشگاه لوازم جالبی رو داشت نتونستیم قبل از ساعت 9 از اصفهان به طرف اراک حرکت کنیم.
بخاطر راحتی و استفاده از سرعت بیشتر مسیر اصفهان - سلفچگان - اراک رو انتخاب کردیم ودر نهایت ساعت 11 شب به اراک رسیدیم باتماس هایی که با وحید گرفتیم و راهنمایی های عجیب غریبی که میکرد و زدن فلاشر بالاخره تونستیم همدیگه رو پیدا کنیم وبعداز سلام و روبوسی های معمول به طرف منزل آقا وحید حرکت کردیم چیزی که در بدو ورود هم خیلی خودش رو نشون میداد شدت وزش باد بود و همین هم ما رو متقاعد کرد که سفر رو یک روز عقب بندازیم تا شاید وزش باد کمتر بشه خوشبختانه وحید یک سوئیت بسیار نقلی داشت و به میزان لازم راحت بودیم هر چند که زحمات زیادی رو برای مادر عزیز و پدرشون بوجود آوردیم که همینجا ازشون تشکر می کنیم

روز بعد تصمیم گرفتیم ازفرصت استفاده کنیم وجاهای دیدنی اراک رو ببینیم از این رو بعد از سر زدن به یک فروشگاه دوچرخه به بازار قدیم اراک رفتیم و در اونجا از یک موزه ، چایخانه سنتی و ....  بازدید کردیم و بازار گرفتن عکس مهرداد تو این مکانها داغ داغ بود.

تصمیم داشتیم بعد از خوردن ناهار دوچرخه ها رو آماده کنیم و یکی از دردسر ها این کار شکستن پیچ یکی از باربندها بود و چون پیچ زاپاس نداشتیم مجبور شدیم هم دنبال پیچ مناسب بگردیم (که کلی هم گشتیم تا گیر اومد اونم با توجه به صنعتی بودن شهر اراک) و هم بقیه مایحتاج سفر رو  تهیه کنیم در نهایت با تاریک شدن هوا یکی از دوستان وحید بنام آقا حمید به جمعمون ملحق شد و بعد از خوردن شام به منزل برگشتیم .

 

 




 

 

 

 

 

 

 

با این که شب شده بود ولی هنوز شدت باد کم نشده بود و ما با اینکه صبح از اداره هواشناسی و همینطور سایت ها چک کرده بودیم که بین اوایل صبح تا حدود ساعت 10 باد فروکش خواهد کرد ولی باور نمی کردیم باد با 40 کیلومتر سرعت بهمون رحم کنه ما قبلا تو سفر هامون تجربه این جور شرایط هایی رو داشتیم ولی تحمل این باد مخالف در شیب های اون منطقه کمی مشکل به نظر میرسید صدای زوزه های باد تا زمانی که خوابیدیم رو به شدت می شنیدیم ولی خوشبختانه با طلوع صبح خبری از اون باد عجیب و غریب نبود و ما چون دیدیم که قسمت اول پیش بینی هوا درست در اومد سریعا آماده شدیم که حداقل تا ساعت 10 صبح که وزش باد شروع  می شد مسافت زیادی رو طی کرده باشیم پس با سرعت تمام وسایل را بر روی دوچرخه ها بستیم و راهی سفر شدیم هوای اونموقع اراک نسبتا خنک  بود و ما رو مجبور کرد از لباس های گرم استفاده کنیم ولی همین که به ابتدای گردنه سیبک رسیدیم هم هوا گرم ترشده بود و هم فشار بر رو عضلات مجبورمون کرد که کم کم لباس ها رو سبک تر کنیم ما یک علت دیگر برای عجله کردن داشتیم و اون اطلاعاتی بود که وحید در رابطه با ماشین های تانکر نفتکش به ما داده بود چون مسیر ما تا نزدیکی شازند با این تانکر ها یکی بود و وحید می گفت رانندها هیچ محلی به دوچرخه سوارها نمی گذارند و باید با احتیاط کامل توی این مسیر رکاب بزنیم با هر وضعی بود از پالایشگاه اراک گذشتیم وبه اولین آبادی یعنی شازند رسیدیم.

 





 

 
با رسیدن به شازند کم کم متوجه شیب های مثبت مسیر شدیم وبا رسیدن به این گردنه ها باد مخالف هم طبق معمول شروع به وزیدن کرد بلاخره با تمام سختی ها شهرهایی  آستانه علوی و پاکل رو پشت سر گذاشتیم ودر نهایت در ساعت 14.30 به سد هندودر رسیدیم.  



 

ما قرار بود بعد از خریدن ماهی قزل آلا در روستای هندودر بمونیم و شب اول رو اونجا بگذرونیم ولی در برخورد اول با مسئول اونجا با جواب منفی ایشان مواجه شدیم و گفتند که ماهی ندارند و خوشبختنانه همون لحظه ای که ما ناامید درحال ترک اون محل بودیم یک روحانی برای خرید ماهی به اونجا مراجعه کرد و مسئول اونجا چون نمی تونست به ایشان جواب منفی بدهد با شفاعت حاج آقا سه ماهی تپل هم از آب برای ما گرفت .

با صحبت با حاج آقا متوجه شدیم که اون منطقه شب خیلی سردی رو داره و چون وزش باد هم کماکان ادامه داشت مطمنا سرما بیشتر خودش رو نشون می داد از این رو چون مسیر طبق گوگل ارث شیب منفی داشت ،تصمیم گرفت تا چالان جولان رو رکاب بزنیم و در اونجا شب را بگذرونیم . 


 

بخاطر همین سریع حرکت کردیم و بعد از خریدن چند بطری آب و سئوال در باره مسیر حرکت کردیم در دوچرخه سواری زیاد نباید به مسافت ها و شیب هایی که افراد عادی می دهند حساب کنیم چون مطمئنا این افراد مسیر رو با ماشین یا موتور طی کردند و اصلا متوجه مواردی که برای ما دردسر بوجود می آورد نمی شوند چون همگی کسانی که سئوال کردیم متفق القول بودند که مسیر سراشیب است ولی 2-3گردنه خفن داشت که پوست ما رو کند ولی با هر جون کندنی بود به روستای مالمیر رسیدیم و از اونجا به بعد واقعا شیب منفی بود و دوچرخه سواری لذت بخش.

مسئله جالبی که تو این مسیر پیش اومده بود و تبدیل به یک خاطره شد اتفاقی بود که برای مهرداد پیش اومد چون ما با سئوال کردن از مغازه داران متوجه شدیم که باید نرسیده به مالمیر به سمت راست برویم ولی مهرداد با توجه به شیب  مناسب به گازش رو گرفته بود و با داد فریاد های ما هم به علت وزش باد متوجه نشده بود که باید مسیر را به سمت راست ادامه دهد و همانطور جاده مستقیم را طی کرد و در همین حال یک سگ گله چاق و چله در جاده خوابیده بود و به علت وزش باد متوجه مهرداد نشده بود و مهرداد با اذیت کردن سگ میخواست که اونو برای ما آمادش کنه غافل از اینکه ما اصلا ایستاده بودیم تا مهرداد برگرده .

خلاصه بعد از 10-15 متری که سگ شاکی دنبال مهرداد میکنه می ایسته و مهرداد هم بعد از مدتی به روستا میرسه و تازه میفهمه که اشتباه اومده و در همین موقع با تماس ما فهمید که باید برگرده ولی هم شیب مثبت رو داشت هم یک سگ شاکی که آماده انتقام بود.

بالاخره با چشم تو چشم شدن با سگ و یه کمی شاخ و شونه کشیدن و کمک چوپان که حالا نزدیک جاده شده بود تونست از دست سگه جون سالم به در ببره و سوژه ای شد برای ما که کلی به این جریان بخندیم و تا اون باشه برای کس دیگه ای چاه نکنه .

ساعت حدودا 6 عصر شده بود و از اینجا تا چالان چولان کاملا سرازیری بود ولی قبل از خارج شدن از تپه ماهور های منطقه یه اتفاق جالب دیگه افتاد و ما برخوردیم به یکی از افسران وظیفه شناس پاسگاهی در استان لرستان.

ایشون بعد از متوقف کردن ما (حالا یا ما رو سر کار گذاشته بود یا جدی میگفت) یه سری سئوالات عجیب و غریب از ما کرد و بعد از دیدن کارت های شناسایی و گشتن خورجین وحید اجازه ادامه حرکت رو بهمون داد ولی رفتارش طوری بود که سربازی که همراهش بود رو هم به خنده وامیداشت.

بالاخره هر چی بود از اون منطقه خارج شدیم و رسیدم به یک دشت سرسبز . حدود 15 کیلومتر تا اتوبان خرم آباد بروجرد فاصله داشتیم و تقریبا هم اتوبان رو میدیدیم و هم چالان چولان رو.

 




نزدیک ورودی مسیرمون به اتوبان چون میترسیدیم ماهی ها خراب بشن کنار یک جوی آب ماهی ها رو تمیز کردیم و نمک زدیم و پس از اینکه مجددا حرکت کردیم تصمیم گرفتیم مسافت 25 کیلومتری باقی مونده رو هم تا بروجرد رکاب بزنیم و از اونجایی که هوا داشت تاریک میشد باید سرعت رو زیاد تر میکردیم و فقط چون اولین سفر وحید بود میترسیدیم که دچار مشکلی نشه .

خوشبختانه وحید هم پا به پای ما اومد هر چند هم ساق پاش به علت آفتاب سوختگی اذیت شده بود و هم زانوش دچار سوزش خفیفی بود که برای همچین برنامه ای طبیعی بود.

به هر صورت به بروجرد رسیدیم و بعد از خریدن مقداری میوه ، نون و..... در بلوار ورودی بساط شام رو پهن کردیم و بعد از خوردن شام تصمیم گرفتیم شب رو در هتلی بگذرونیم و در نهایت در هتل استقلال یک 4 تخته گرفتیم هر چند موقع بردن وسایل به داخل هتل یه نفر بصورت خودجوش به شلوارک مهرداد گیر داد و انصافا مهرداد هم شست و گذاشتش کنار ولی بعد شلوار پوشید و من اون به داروخانه رفتیم تا برای وحید پماد سوختگی و همچنین رزماری بگیریم. 

 

برگشتن به هتل با حمام گرم و خواب همراه شد چون به شدت خسته بودیم و صبح سر حال و قبراق آماده ادامه مسیر به سمت ملایر شدیم.

با روشن شدن هوا و آماده کردن وسایل آماده حرکت شدیم . با گذشتن از شهر برای خروج از اونجا متوجه شدیم که شهر بروجرد خیلی قشنگ تر از اونی بود که فکر میکردیم و باعث تاسفمون شد که چرا وقت برای گشتن توی شهر رو از دست دادیم چون ما معمولا طوری برنامه ریزی میکنیم که بعد از ظهرها رو به گشتن توی اون شهر سپری میکنیم و هدف ما کلا از دوچرخه سواری دیدن جاهای دیدنی توی مسیره و نه فقط و فقط دوچرخه سواری. 

 



در هر صورت با خروج از بروجرد و خوردن یک هندونه شیرین در خروجی شهر به جاده زدیم. جاده پستی و بلندی زیادی رو داشت ولی در مقایسه با روز گذشته مسیر خیلی راحت تر به نظر میرسید.

حدود ساعت 12 به استان همدان وارد شدیم و بعد از گرفتن چند عکس یادگاری مجددا به مسیرمون ادامه دادیم. 

 




یکی از جاهایی که خیلی سر سبز بود مکانی بود که در 15 کیلومتری ملایر واقع شده بود به نام شهر سامن و ما بعد از یک توقف طولانی و استراحت خوب آماده حرکت شدیم ولی اتفاقی که اونجا افتاد این بود که یک ماشین با حدودا 5 جوون اونجا توقف کردن و واقعا آدم های شادی بودن و بعد از کلی رقصیدن که توی یکی از اونها مهرداد هم مشارکت داشت و با دادن سی دی خواننده ای که آهنگش در حال پخش بود از ما خداحافظی کردن و ما هم برای ادامه مسیر آماده شدیم.

 

 

حدودا ساعت 3 بود که به ملایر رسیدم و کلا فهمیدیم شهرهای اینجا یکی از یکی دیگه قشنگ ترند و واقعا غرب ایران رو میشه یک بهشت نامید.

چون هتل دیشب بهمون مزه داده بود تصمیم گرفتیم اگه خانه معلم داشته باشه از اونجا استفاده کنیم و بعد از کلی پرس و جو پایین و بالا رفتن بالاخره اونجا رو پیدا کردیم و خداییش با یک هزینه باور نکردنی تونستیم یک اتاق 3 تخته بگیریم (البته وحید یک کارت فرهنگی بهمراه خودش آورده بود).

 

 



بعد از بردن وسایل به داخل اتاق و حمام و کمی استراحت به پارک زیبایی که روبروی خانه معلم بود رفتیم و واقعا تا پایان شب وقتمون رو پر کرد چون بی نهایت زیبا و پر جاذبه بود و در پایان بعد از سر زدن به یک کافی نت به رستورانی رفتیم که آوازه زیادی تو اون شهر داشت رفتیم و واقعا از خوردن غذای لذیذ اونجا و همینطور قیمت خیلی مناسب غذاها لذت بردیم. 

 



پایاین بخش اون روز هم بحث در باره برنامه فردا که نسبتا سختیش رو میشد از گوگل ارث تشخیص داد بود.  

 



نظرات 1 + ارسال نظر
بهروز یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:00 ب.ظ http://yarbod.blogsky.com

بابک جان خسته نباشید بهتون میگم امیدوارم همیشه خوش رکاب باشید امیدوارم در تورهای بئدی هم رکاب باشیم . ما رو هم خبر کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد